۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

يروز صبح که از خواب پا شدي

زندگی رو اگه به دو قسمت تقسیم کنی... خط خوبی و بدی وسطش ترسیم کنی... قطعن یکطرف بد و یک طرف خوبه.


بعد اگر زندگی رو به روزهایی تقسیم کنی که پیاپی می آیند و می روند و زمان! پدیده ایست که توسط هیچ زوری نمی تونی متوفقش کنی.

سپس با این تفسیر یک روز خوب و یک روز بد داریم که می تونه از وقتی که بیدار میشیم شروع بشه و یا از اتفاق وسط روز.

حالا بیاییم و چند تا از این روزها رو امتحان کنیم به این روش که يروز صبح که از خواب پا شدیم به کمبودها و کاستی ها و شکست ها و زشتی ها و خبرها و خاطره های بد و نفرت هامون فکر کنیم و ببینیم روزمون چطور به شب می رسه؟!

روز دیگه که بیدار شدیم به داشته ها و توانایی ها و پیروزی ها و شادی ها و سلامتی ها و خبرها و خاطره های خوشمون فکر کنیم و اونروز رو ببینیم چگونه به شب میرسه؟!

من فعلن هیچی نمیگم... ولی امتحان کنیم

توجه کن که امتحان کردن این قضیه اصلن سخت نیست چونکه روزها و روزهای زیادی رو تو زندگیت گذروندی و یا هدر دادی... پس امتحان کن

دوست دارم بعدش بیایی اینجا و تجربیاتت رو بنویسی


۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

EYES OF TIGER!! After a month

خوب تعجبی نداره وقتی برای دوستات اتفاقات دور از ذهن و ناراحت کننده ای میوفته و دوست و فامیل از آگاه گرفته تا تعطیل بهت هشدار میدن و نصیحتت می کنن ، نه تنها انتقاد از یادت میره بلکه تمام حس نوشتنت هم کمرنگ میشه و شاید تا مرز نابودی بره!
احساس می کنی یک عده عمدا می خوان اعتماد بنفست رو ازت بگیرن و به جایی برسی که به خودت بگی تو هیچی نمی دونی و بزرگ ترها می دونن ، تو بینش و اندیشه ای هم نداری و هر آنچه که داری غیر منطقی و اشتباه است و ره به ترکستان می برد! یه کامیون حرف مخرب بهت می زنن که آخر با یک جمله ی دیگه همراه میشه : البته تو تنها نیستی ؛ اغلب جوونا و فلانی وفلانی هم مثل تو فکر می کنند و همه هم اشتباه می کنند. تازه این قسمت امیدوارکنندش بود.
هی خودتو می خوری و جایی میرسی که دیگه نه انگیزه ای برای بیان احساسات داری و نه وقتی در اولویت هات قرار میدی برای کاری که هم خیلی دوستش داری و هم خیلی برات لازمه.
اما بالاخره به خودت میای و میبینی چند ماه گذشته و هیچ اتفاق غیرتحریک آمیزی نیوفتاده و شبیه این فیلمهای جیم ساز از نو شروع میکنی موزیک آیز آف تایگر میذاری و این جمله که : چرا که نه؟؟